استاد قرائتی:
خداوند به انسان دستور داد گندم نخور!
وقتی خورد اولین تنبیه خدا به او برهنه شدنش بود!
این نشون میده رها کردن لباس تنبیه خداست نه تَمَدُن!
استاد قرائتی:
خداوند به انسان دستور داد گندم نخور!
وقتی خورد اولین تنبیه خدا به او برهنه شدنش بود!
این نشون میده رها کردن لباس تنبیه خداست نه تَمَدُن!
به افتخار جوانایی که نه مثل یوزپلنگ بلکه مثل شیر؛
نه ۹۰ دقیقه بلکه ۸ سال؛
نه جلوی توپ فوتبال بلکه جلوی توپ تانک؛
نه مقابل یک کشور بلکه مقابل ۲۷ کشور دفاع و حمله کردند و یک میلیمتر از خاکمون رو به دشمن ندادند تا ایران و ایرانی همیشه قهرمان باشه و پرچمش بالا...
سی و هفتمین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی مبارک باد
شادی روح مطھرشان صلوات
منتظران! بدانیم:
اگر قرار است با آمدن آفتاب بیدار شویم نمازمان قضاست...!
من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم. من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب. فرمان دست من بود و سر دوراهی ها دلهره مرا می گرفت. تا این که جایمان را عوض کردیم. حالا آرام شدم و هر وقت از او می پرسم کجا می رویم؟ برمیگردد و با لبخند می گوید: "تو فقط رکاب بزن"
ﺭﻭﺯﻱ ﭘﺴﺮﮐﻲ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺩﺭﻳﺎﭼﻪ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺎﻥ برای آب بازی ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺯﺩ.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﻱ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﻟﺬﺕ ﻣﻲ ﺑﺮﺩ.
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺗﻤﺴﺎﺣﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﻴﺸﺪ.
ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭﻳﺎﭼﻪ ﺩﻭﻳﺪ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩﮐﻨﺎﻥ، ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ.
ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺑﺎ ﻳﮏ ﭼﺮﺧﺶ، ﭘﺎﻫﺎﻱ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺍﺳﮑﻠﻪ ﺑﺎﺯﻭﻱ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ.
ﺗﻤﺴﺎﺡ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﺪ ﻭﻟﻲ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﻴﮕﺬﺍﺷﺖ ﭘﺴﺮ ﺩﺭ ﮐﺎﻡ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺭﻫﺎ ﺷﻮﺩ.
ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﻱ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﻮﺭ ﺻﺪﺍﻱ ﻓﺮﯾﺎﺩﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ؛ ﺩﻭﻳﺪ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻨﮕﮏ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺯﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺭﻱ ﺩﺍﺩ. ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ. ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﺪ.
ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﺑﺎ ﺁﺭﻭﺍﺭﻩ ﻫﺎﻱ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﻱ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﻳﺶ، ﺟﺎﻱ ﺯﺧﻢ ﻧﺎﺧﻦ ﻫﺎﻱ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ...
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺍﺯ او ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺟﺎﻱ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ. ﭘﺴﺮ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻲ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ؛ ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ!؛ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺧﺮﺍﺷﻬﺎﻱ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ...!
"ﮔﺎﻫﻲ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﻗﺪﺭ ﺷﻨﺎﺱ، ﺧﺮﺍﺷﻬﺎﻱ ﻋﺸﻖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ..."
غلامی کنار پادشاهی نشسته بود.
پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست!
پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند.
مدتی گذشت....
پادشاه از غلامش پرسید: چرا خدا مگس را آفریده است؟
غلام گفت: مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد!!!
جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی آمد و گفت:
سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما میخواهم؛
قفل اول؛ این است که دوست دارم ازدواج سالم داشته باشم؛
قفل دوم؛ دوست دارم کارم پر برکت باشد؛
قفل سوم؛ هم دوست دارم عاقبت به خیر بشوم.
شیخ فرمود: برای قفل اول نمازت را اول وقت بخوان!!!
برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان!!!!!!
و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان!!!!!!!!!
جوان پرسید: سه قفل با یک کلید؟؟؟
فرمود: نماز اول وقت شاه کلید است....
وارد حرم امام حسین شد دید یکی داره با امام حسین حرف میزنه؛
بهش گفت: مگه تو امام حسین رو میبینی؟
جواب داد: ها هو (ایناش) مگه تو نمی بینی؟؟
پرسید چطور به این مقام رسیدی؟
گُفت من اطراف کربلا با پدر و مادر پیرم زندگی می کردم؛ یه مرکب هم داشتم که شب جمعه به شب جمعه یکیشون رو میاوردم کربلا
یه هفته مادرم رو میاوردم هفته بعد پدرمو.
یه هفته که می خواستم یکیشونو بیارم اُون یکی دیگه گفت: منم میخوام بیام!
بهش گفتم من یه مرکب که بیشتر ندارم بعدشم
خانومم هم اینجا تنهاست.
خانومم گفت هردوشون رو ببر حتما یه خِیری هست......
منم یکیشون رو گذاشتم رو کولم یکی دیگه شونم سوار مرکب کردم و راه افتادیم.
خیلی خسته شدم، حتی پام تو گِل رفت، پیچ خورد، حسابی زَجر کشیدم و خسته و کوفته رسیدیم به حرم امام حسین......
با همون اوضاعِ به هم مالیده رفتم تو حرم أبی عبدالله؛ یه دفعه دیدم خود امام حسین اومد به استقبالم!!!
از اون سال به بعد پدر و مادرم هر دو فوت کردن ولی من هر وقت کربلا میام خود امام حسین رو می بینم و با خودش حرف میزنم و....!!!!
نقل از استاد سید حسین مومنی
لقمان به فرزندش میفرماید:
پسرجان، شش سفارش به تو میکنم
که خلاصه علوم و اخلاق اولین و آخرین است:
1. بیش از مدت اقامت در دنیا، دل به
دنیا مبند.
2. برای آخرت به قدری که در آنجا
توقف داری کار کن، که ما زمان در دنیا ماندنمان بسیار کوتاه، و زمان ماندنمان در
آخرت بیحساب بلند است.
3. از خدا به قدری که به او محتاجی
اطاعت کن، که همه وجود ما محتاج به خداست....
4. تمام تلاشت را در نجات از آتش به
کار ببر.
5. به اندازه تحمل و قدرتی که بر
آتش داری گناه کن.
6. به هنگام گناه و معصیت جایی را
انتخاب کن که خدا تو را نبیند.